جلسه دوم : نهضت حسينی ، حماسهای مقدس
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوش و السلام علی
عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد
صلی الله عليه و آله وسلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ
بالله من الشيطان الرجيم : « يا قوم ان كان كبر عليكم مقامی و تذكيری
عليكم بايات الله فعلی الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن
امركم غمة ثم اقضوا الی و لا تنظرون »( 1 )
گفتيم يك سخن يا منظومه ، يا شعر يا نثرحماسی آن است كه در روح
انسانی جولان و هيجانی در جهت سلحشوری و مقاومت و ايستادگی و دفاع از
عقيده ايجاد كند . و يك شخصيت حماسی ، آن كسی است كه در روحش اين موج
وجود دارد ، يك روحيه متموجی از عظمت ، غيرت ، حميت ، شجاعت ،
حسدفاع از حقوق و حس
عدالتخواهی دارد . و باز عرض كرديم كه تاريخچه عاشورا ، تاريخچهای است
كه دو صفحه دارد ، يك صفحه آن صفحهای است سياه و تاريك ، نمايشی است
كه از جنايت بشريت ، جنايت بسيار بسيار عظيمی ، يك داستان جنايی و
يك ظلم بیحدوحساب است . و بنابراين ، داستان جنائی ما قهرمانانی دارد
كه قهرمانان جنايتند . پسر معاويه ، پسر زياد ، پسر سعد و يك عده افراد
ديگر ، قهرمان اين داستان جنايی هستند . اما تمام اين داستان جنايت
نيست . يعنی داستان ما يك صفحه ندارد ، دو صفحه دارد . تنها اين نيست
كه يك عده جنايتكار بر يك عده مردم پاك و بيگناه جنايت وارد كردند .
بله ، داستانهائی هست كه فقط و فقط جنايی است ، يك صفحه بيشتر ندارد و
آن هم مملو از جنايت است .
مثلا داستان پسران مسلمبنعقيل فقط يك داستان جنايی است و بس كه دو تا
طفل نابالغ بيگناه پدر كشته غريب در يك شهر ، بدست يك آدم جانی
میافتند و او به طمع اينكه به پولی برسد به شكل فجيعی آنها را به قتل
میرساند . وقتی ما اين تاريخچه را مطالعه میكنيم ، از يك طرف جنايت
میبينيم و از طرف ديگر ، دو تا طفل معصوم نابالغ غريب كه جنايت بر
آنها وارد شده است كه اينها ، حرفی هم نداشتهاند و نمیتوانستهاند حرفی
داشته باشند ، چرا كه بچههايی در سنين ده ساله و دوازده ساله يا كمتر
بودهاند . اين فقط يك داستان جنايی است و از نظر آن دو طفل ، رثاء است
، مصيبت است ، مظلوميت است . اما داستان كربلا اينطور نيست ، يك
داستان دو صفحهای است كه از نظر
آن صفحه ديگر بيشتر قابل مطالعه است . از نظر آن صفحه ، جنبه مثبت دارد
، صورت فعالی دارد ، نمايشگاهی است از عظمت و علو بشريت ، از رفعت
بشريت ، نمايشگاه معالی و مكارم انسانيت است ، سراسر حماسه است ،
عظمت و شجاعت و حق خواهی و حقپرستی در آن موج میزند . از ايننظر ، ديگر
قهرمان داستان ما پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد و ديگران نيستند .
ازاين نظر قهرمان داستان ، پسران علی ( ع ) هستند ، حسينبنعلی (
عليهماالسلام ) است ، عباسبنعلی ( عليهماالسلام ) است ، دختر علی ( ع )
زينب است ، يك عده از مردان فداكار درجه اولی هستند كه خود حسين ( ع )
كه حاضر نيست يك كلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد ، آنها را ستايش
میكند .
امامحسين ( ع ) در شب عاشورا اصحاب خودش را ستايش كرد . نگفت يك
عده مردم بيگناه و بيچاره فردا كشته میشويد و به عمر شما خاتمه داده
میشود ، بلكه آنها را ستايش كرد و فرمود :
« فانی لا اعلم اصحابا اوفی و لا خيرا من اصحابی » ( 1 ) ، من يارانی در
جهان بهتر از ياران خودم سراغ ندارم ، يعنی من شما را بر ياران بدر كه
ياران پيغمبر ( ص ) بودند ، ترجيح میدهم ، بر ياران پدرم علی ( ع )
ترجيح میدهم ، بر يارانی كه قرآن كريم برای انبياء ذكر میكند
« و كاين من نبی قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اصابهم فی
« سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين »( 1 ) ،
ترجيح میدهم . يعنی اعتراف میكنم كه همه شما قهرمان هستيد . سخنش اين
طور آغاز میشود : " مرحبا ، مرحبا به گروه قهرمانان " . بنابراين حالا
كه فهميديم اين داستان دو صفحه دارد ، میخواهيم صفحه دوم آن را هم مورد
مطالعه قرار دهيم و اعتراف بكنيم كه ما در گذشته اين اشتباه را مرتكب
شدهايم كه اين داستان را فقط از يك طرف آن مطالعه كردهايم و غالبا آن
طرف ديگر داستان را مسكوتعنه گذاشتهايم . يعنی ما نمايشگر قهرمانيهای
جنايتكارانه پسر معاويه و پسرزياد و پسرسعد بوده و هستيم .
من برای اين دستهها حقيقتا احترام قائل هستم ، چون ابراز احساسات است
، احساساتی صددرصد طبيعی ، ناشی از عقيده و ايمان . آنهائی كه میدانند
اگر در يك ملت احساسات طبيعی ناشی از عقيده و ايمان درباره قهرمانان
بزرگ آن ملت وجود داشته باشد ، چقدر ارزش دارد ، میدانند كه من چه
میگويم . نبايد اينها را نسخ كرد ، نبايد با اينها مبارزه كرد ، بايد
اينها را اصلاح كرد . بايد اين احساسات بسياربسيار عظيم را كه فقط ناشی
از قدرت عقيده و ايمان است ، اصلاح كرد . آيا اگر شما ميلياردها دلار خرج
كنيد میتوانيد يك چنين
احساساتی در ملت بوجود بياوريد ؟ !
اينكه آن بابا از جيب خودش پول خرج میكند ، خودش را بيكار میكند ،
زنجير برمیدارد پشت خودش را سياه میكند و اشك او هم متصل جاری است ،
ارزش دارد و نبايد با آن مبارزه كرد و گفت اين كارها وحشيگری است .
ابراز احساسات برای قهرمانان بزرگتاريخ وحشيگری نيست . فقط اشتباه او
در اين است كه وقتی میخواهد ابراز احساسات بكند ، به شكلی ابراز
احساسات میكند كه نمايشگر قهرمانی جنايتكارانه جنايتكاران و نمايشگر
مظلوميت آن كسی است كه به او عشق میورزد و علاقه دارد . او نمیداند حالا
كه میخواهد نمايشگری بكند ، بايد طوری نمايشگری بكند كه نمايشگر
حماسهحسينی باشد ، نمايشگر آن جنبه نورانی و روشن تاريخ عاشورا باشد ،
نمايشگر روح حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) باشد . خوشبختانه كموبيش اين
بيداری پيدا شده است و گاهی انسان به چشم میبيند كه بعضی از دستجات
توجه كردهاند كه چه بايد بكنند و چه میكنند .
مرد بزرگ ، روحش صاحب حماسه است ، خواه برای خودش كار كرده باشد ،
يا برای يك ملت و يا برای بشريت و انسانيت كار كرده باشد ، و يا حتی
بالاتر از انسانيت فكر كند و خودش را خدمتگزار هدفهای كلی خلقت بداند ،
كه اسم آن را رضای خدا میگذارد ، بدين معنی كه خداوند اين خلقت را
آفريده و برای آن يك مسير و هدف كلی قرار داده است ، اين راه ، راه
رضای خدا است
مرد بزرگ كسی است كه در روحش حماسه وجود داشته باشد ، غير از اين
نمیتواند باشد . نادرشاهافشار اگر يك حماسه در روحش وجود نمیداشت ،
نمیتوانست افاغنه را از ايران بيرون كند و نمیتوانست هندوستان را فتح
بكند ، اين خودش يك حماسه است . اما اينكه بعد كارش به يك ماليخوليا
كشيد و خودش دشمن جان ملت خودش شد ، مطلب ديگری است .
اسكندر ، خواهناخواه در روحش يك حماسه ، يك موج وجود داشته است ،
شاه اسماعيل همينطور ، ناپلئون همينطور . اسكندر ، نادرشاه و شاهاسماعيل
، همه اينها يك اراده بزرگ هستند ، يك همت بزرگ هستند ، يك حماسه
بزرگ هستند ولی حماسه مقدس نيستند . برای اينكه هر يك از اينها
میخواهد شخصيت خودش را توسعه بدهد ، میخواهد همه چيز را در خودش هضم
كند ، میخواهد ملتها و مملكتهای ديگر را در مملكت خويش هضم كند ، و لذا
از نظر يك ملت ، يك قهرمان ملی است ، ولی از نظر ملت ديگر جنايتكار
است . اسكندر برای يونانيان يك قهرمان است و برای ايرانيان يك
جنايتكار . برای يونانی يك قهرمان است چون به يونان عظمت داد ، چون
قدرتهای ديگر ، ثروتهای ديگر ، عظمتهای ديگر را خرد كرد و پرچم يونان را
در مملكتهای ديگر به اهتزاز در آورد ، اما از نظر قوم مغلوب ، او
نمیتواند يك قهرمان باشد . ناپلئون برای فرانسويها قهرمان است ، اما
آيا برای روسيه يا برای انگلستان هم قهرمان است ؟ البته نه . آنها حماسه
هستند ، ولی يك حماسه فردی از نوع خودخواهی . يك
حماسه بزرگ است يعنی يك خود خواهی بزرگ است ، يك خود پرستی بزرگ
است، يك جاه طلبی بزرگ است (در مقابل جاه طلبيهای كوچك، جاه طلبيهای
بزرگ هم در دنيا پيدا میشود) . اما اين حماسهها ، حماسههای مقدس شمرده
نمیشوند .
حماسه مقدس مشخصات ديگری دارد كه عرض میكنم ، مشخصاتی كه به موجب
آنها ديگر ناپلئون و اسكندر نمیتوانند حماسه مقدس باشند . حماسه مقدس
آن كسی است كه روحش برای خود موج نمیزند . برای نژاد خود موج نمیزند ،
برای ملت خود موج نمیزند ، برای قاره يا مملكت خود موج نمیزند ، او
اساسا چيزی را كه نمیبيند شخص خود است ، او فقط حقوحقيقت را میبيند و
اگر خيلی كوچكش بكنيم بايد بگوئيم بشريت را میبيند . اين آيه قرآن يك
آيه حماسی است :
« قل يا اهل الكتاب تعالوا الی كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا
الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله »( 1 )
. ای اهل كتاب ، ای كسانی كه ادعای مذهب داريد ! بيائيد با همديگر يك
سخن داشته باشيم ، بيائيد خودمان را فراموش كنيم و فقط عقيده را ببينيم
، بيائيد در راه يك عقيده خود را فراموش كنيم ، بيائيد يك سخن را ايده
خودمان قرار بدهيم ، « الا نعبد الا الله »جز خدا هيچ
موجودی را قابل پرستش ندانيم : « و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون
الله غ، بيائيد استثمار را ملغی كنيم ، استعباد را ملغی كنيم ، بشر پرستی
را ملغی كنيم ، عدل و مساوات را در ميان بشريت بياوريم . نگفت قوم من
، قوم تو ، با هم همدست شويم و پدر يك قوم ديگر را در بياوريم ، اين
حرفها نيست . پس يك جهت كه اين حماسه مقدس میشود اين است كه هدفش
مقدس و پاك و منزه است ، مثل خورشيد عالمتاب است كه بر همه مردم و
بر همه جهانيان میتابد .
دومين جهت تقدس اينگونه قيامها و نهضتها اين است كه در شرايط خاصی
كه هيچكس گمان [ وقوع آن را ] نمیبرد قرار گرفتهاند ، يعنی يك مرتبه در
يك فضای بسيار بسيار تاريك و ظلمانی يك شعله حركت میكند ، شعلهای در
يك ظلمت مطلق . فرياد عدالتی است در يك استبداد و ستم مطلق ، جنبشی
است در يك سكون ، در حالی كه همه ساكن و مرعوبند ، كلام و سخنی است در
يك خاموشی مرگبار .
به عنوان مثال نمرودی پيدا میشود كه يك مرد باقی نمیگذارد . و در همين
زمان نهضت مقدس ابراهيم صورت میگيرد . « ان ابراهيم كان امة قانتا
(1) ، و يا فرعونی پيدا میشود و همانطوری كه قرآن میفرمايد : « ان فرعون
علا فی الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبح ابنائهم و يستحيی
نسائهم »( 1 ) ، و در همين عصر موسی ای
پيدا میشود . و يا در عصر بعثت خاتمالانبياء ( ص ) كه تمام دنيا در
ظلمت و خاموشی و هرج و مرج و فساد فرو رفته است ، ناگهان فرياد « قولوا
لا اله الا الله تفلحوا » بلند میشود .
دولت اموی است ، تمام نيروها را به نفع خودش تجهيز كرده است ، حتی
نيروی مذهب را . باين ترتيب كه محدثين از خدابیخبر را استخدام كرده و
به آنها پول میدهد تا به نفع او حديث جعل كنند . میگويند يك عالم اموی
گفته است : ان الحسين قتل بسيف جده ( 1 ) ، حسين ( ع ) با شمشير جدش
كشته شد ، و منظور او اين بوده است كه حسين ( ع ) به حكم دين جدش كشته
شد . ولی من میگويم اين حرفها به معنی ديگری درست است و آن اينكه
بنیاميه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف بكنند
كه يك عده مردم از خدابیخبر به عنوان جهاد و خدمت به اسلام به جنگ حسين
( ع ) بيايند . و كل يتقربون الیالله بدمه ( 2 ) ، بعد از شهادت
اباعبدالله ( ع ) به شكرانه اين عمل چندين مسجد ساخته شد . ببينيد ظلمت
و تاريكی چقدر بوده است !
آن وقت شعلهای مانند شعلهحسينی در يك چنين شرايطی پيدا میشود .
شرايطی كه نوشتهاند اگر يك نفر میخواست يك جمله درباره علی عليهالسلام
روايت بكند ، مثلا بگويد من از پيغمبر ( ص ) چنين چيزی را درباره علی (
ع ) شنيدم ، يا میخواهم فلان قضيه يا فلان خطبه رااز علی ( ع ) نقل بكنم
میرفتند در صندوقخانهها ، درها را از پشت میبستند ، بعد كسی كه میخواست
جمله را نقل كند ، طرف را قسمهای مؤكد میداد كه من به اين شرط برای تو
نقل میكنم كه آن را برای احدی نقل نكنی ، مگر برای كسی كه به اندازه
خودت قابل اعتماد باشد ، و تو هم او را به همين اندازه قسم بدهی كه برای
شخص غير قابل اعتماد نقل نكند .
سومين جهت تقدس نهضت حسينی اين است كه در آن يك رشد و بينش
نيرومند وجود دارد . يعنی اين قيام و حماسه از آن جهت مقدس است كه
قيام كننده چيزی را میبيند كه ديگران نمیبينند ، همان مثل معروف ، آنچه
را كه ديگران در آينه نمیبينند او در خشت خام میبيند . اثر كار خودش را
میبيند ، منطقی دارد مافوق منطق افراد عادی ، مافوق منطق عقلائی كه در
اجتماع هستند . ابنعباس ، ابنحنفيه ، ابنعمر و عده زيادی در كمال خلوص
نيت ، حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) را از رفتن به كربلا نهی میكردند ، آنها
روی منطق خودشان حق داشتند ، ولی حسين ( ع ) چيزی را میديد كه آنها
نمیديدند . نه آنها به اندازه حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) خطر را احساس
میكردند و نه میتوانستند بفهمند كه چنين قيامی در آينده چه آثار بزرگی
دارد . اما او بطور واضح میديد . چندين بار گفت : به خدا قسم اينها مرا
خواهند كشت ، و به خدا قسم كه با كشته شدن من ، اوضاع اينها زيرورو
خواهد شد . اين بينش قوی اوست .
حسينبنعلی عليهماالسلام يك روح بزرگ و يك روح مقدس است . اساسا روح
كه بزرگ شد ، تن به زحمت میافتد ، و روح كه كوچك شد ، تن آسايش پيدا
میكند . اين خود يك حسابی است . اين عباسها
بيايند نهی بكنند ، مگر روح حسين ( ع ) اجازه میدهد . متنبی شاعر معروف
عرب شعر خوبی دارد ، میگويد :
و اذا كانت النفوس كبارا
تعبت فی مرادها الاجسام
( 1 )
میگويد وقتی كه روح بزرگ شد ، جسم و تن چارهای ندارد جز آنكه به دنبال
روح بيايد ، به زحمت بيفتد و ناراحت شود . اما روح كوچك به دنبال
خواهشهای تن میرود ، هر چه را كه تن فرمان بدهد اطاعت میكند . روح كوچك
بدنبال لقمه برای بدن میرود ، اگر چه از راه دريوزگی و تملق و چاپلوسی
باشد . روح كوچك دنبال پست و مقام میرود ولو با گروگذاشتن ناموس باشد
، روحكوچك تن به هر ذلت و بدبختی میدهد برای اينكه میخواهد در خانهاش
فرش يا مبل داشته باشد ، آسايش داشته باشد ، خواب راحت داشته باشد .
اما روح بزرگ به تن نانجو میخوراند ، بعد هم بلندش میكند و میگويد
شبزندهداری كن . روح بزرگ وقتی كه كوچكترين كوتاهی در وظيفه خودش
میبيند ، به تن میگويد اين سر را توی اين تنور ببر تا حرارت آن را
احساس كنی و ديگر در كار يتيمان و بيوهزنان كوتاهی نكنی ( 2 ) .
روح بزرگ آرزو میكند كه در راه هدفهای الهی و هدفهای بزرگ خودش كشته
شود . فرقش شكافته میشود ، خدا را شكر میكند
روح وقتی كه بزرگ شد ، خواهناخواه بايد در روز عاشورا سيصد زخم به بدنش
وارد شود . آن تنی كه در زير سم اسبها لگدمال میشود ، جريمه يك روحيه
بزرگ را میدهد ، جريمه يك حماسه را میدهد ، جريمه حقپرستی را میدهد ،
جريمه روح شهيد را میدهد .
و اذا كانت النفوس كبارا
تعبت فی مرادها الاجسام
وقتی كه روح بزرگ شد به تن میگويد من میخواهم به اين خون ارزش بدهم .
شهيد به چه كسی میگويند ؟ روزی چقدر آدم كشته میشوند ، مثلا هواپيما سقوط
میكند و عدهای كشته میشوند ، چرا به آنها شهيد نمیگويند ؟ چرا دور كلمه
شهيد را هالهای از قدس گرفته است ؟ چون شهيد كسی است كه يك روح بزرگ
دارد ، روحی كه هدف مقدس دارد ، كسی است كه در راه عقيده كشته شده
است ، كسی است كه برای خودش كار نكرده است ، كسی است كه در راه حق و
حقيقت و فضيلت قدم برداشته است . شهيد به خون خودش ارزش میدهد ،
همان طور كه مثلا يك نفر به ثروت خودش ارزش میدهد و به جای آنكه
ثروتش در بانكها ذخيره باشد ، آن را در يك راه خير مصرف میكند كه هر
يك ريالش با مقياس معنا بيش از صدها هزار ريال ارزش داشته باشد ،
ثروت خود را به صورت يك مؤسسه عامالمنفعه مفيدفرهنگی ، مذهبی و اخلاقی
در میآورد و با اين عمل به آن ارزش میدهد . ديگری به فكر خودش ارزش
میدهد ، به خودش زحمت میدهد و يك كتاب مفيد و اثر علمی به وجود
میآورد . ديگری به ذوق فنی خودش ارزش میدهد و صنعتی را در اختيار بشر
قرار میدهد
ديگری به خون خودش ارزش میدهد ، در راه رفاه بشريت ، خون خودش را
فدا میكند . كداميك بيشتر خدمت كردهاند ؟ شايد خيال بكنيد علماء يا
مخترعين و مكتشفين و ثروتمندان بيشتر به بشر خدمت كردهاند ، خير ،
هيچكس به اندازه شهداء به بشريت خدمت نكرده است . چون آنها هستند كه
راه را برای ديگران باز میكنند و برای بشر آزادی را به هديه میآورند ،
آنها هستند كه برای بشر محيط عدالت به وجود میآورند كه دانشمندان به كار
دانش خود مشغول باشد ، مخترع با خيال راحت بكار اختراع خودش مشغول
باشد ، تاجر تجارت بكند ، محصل درس بخواند و هر كسی كار خودش را انجام
بدهد . اوست كه محيط را برای ديگران به وجود میآورد . مثل آنها مثل چراغ
و مثل برق است . اگر چراغ يا برق نباشد ما و شما چكار میتوانيم انجام
دهيم ؟
قرآن كريم پيغمبر ( ص ) را تشبيه به يك چراغ میكند ، بايد چراغ باشد
تا ظلمتها از ميان برود و هر كسی بتواند بكار خودش مشغول باشد . چقدر
عالی گفته است اين شاعره زمان ما پرويناعتصامی ، خدايش بيامرزد . از
زبان شاهدی و شمعی میگويد : يك شاهد ، يك محبوب ، يك زيباروی مورد
توجه ، يك شب تا صبح در كنار شمعی نشست ، هنرنمائيها كرد ، گلدوزيها
كرد ، صنعتی بخرج داد ، همين كه از كارهايش فارغ شد ، رو كرد به شمع و
گفت ، نمیدانی من ديشب چه كارها كردم .
شاهدی گفت به شمعی كامشب
در و ديوار مزين كردم
ديشب از شوق نخفتم يكدم
دوختم جامه و بر تن كردم
كسی ندانست چه سحرآميزی
به پرند از نخ و سوزن كردم
تو بگرد هنر من نرسی
زانكه من بذل سر و تن كردم
يعنی برای سر و تن خودم هنر بذل كردم . شمع هم به او جواب داد :
شمع خنديد كه بس تيره شدم
تا زتاريكيت ايمن كردم
پی پيوند گهرهای تو بس
گهر اشك بدامن كردم
تو میگوئی كه من تا صبح گوهرها را بهم دوختم ، ولی اين گوهر اشك من
بود كه تا صبح ريخت تا تو توانستی آن گوهرها را در يك رشته بكشی و به
گردن خود بيندازی .
خرمن عمر من ارسوخته شد
حاصل شوق تو خرمن كردم
من آن كسی هستم كه تا صبح سوختم و تابيدم تا تو به هدف و مقصدت رسيدی
، بعد میگويد :
كارهايی كه شمردی بر من
تو نكردی ، همه را من كردم
ابنسينا قانون ننوشت ، محمدبنزكريا الحاوی ننوشت ، سعدی ذوق خودش را
در بوستان و گلستان نشان نداد ، مولوی همينطور ، مگر از پرتو شهداء ، از
آنهائی كه تمدن عظيم اسلامی را پايهگذاری كردند ، موانع را از سر راه
بشريت برداشتند ، از آنهائی كه مثل شعلههائی در يك ظلمتهائی درخشيدند و
جان خودشان را فدا كردند ، از آنهائی كه سراسر وجودشان حماسه الهی بود ،
سراسر وجودشان
حقخواهی و حقپرستی بود ، آنهائی كه پرچم توحيد را در دنيا به اهتزاز
درآوردند و مستقر كردند ، آنهائی كه منادی عدالت بودند ، منادی حريت و
آزادی بودند . ما و شما كه اينجا نشستهايم مديون قطرات خون آنها هستيم ،
مديون حماسههای آنها هستيم . حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) سراسر وجودش
حماسه است .
روانشناسها خصوصا كسانی كه بيوگرافی مینويسند ، كوشش میكنند برای
روحيهها يك كليد شخصيت پيدا كنند . میگويند شخصيت هر كس يك كليد
معين دارد ، اگر آن را پيدا بكنيد سراسر زندگی او را میتوانيد توجيه
بكنيد . البته بدست آوردن كليد شخصيت افراد خيلی مشكل است ، خصوصا
شخصيتهای خيلی بزرگ . عباسمحمودعقاد دانشمند متفكر مصری ، كتابی نوشته
بنام عبقريةالامام و در اين كتاب اظهار نظر میكند كه : من كليد شخصيت
علی را در فروسيت جستجو و پيدا كردم . علی ، مردی است كه در سراسر
زندگيش چه در ميدان جنگ ، چه در محيط خانواده ، چه در محراب عبادت ،
چه در مسند حكومت و در هر جائی ، روح مردانگی وجود دارد . فروسيت يعنی
مردانگی ، و مردانگی مافوق شجاعت است . او میگويد كليد شخصيت علی ،
مردانگی است . ملایرومی حدود هفتصدسال قبل از او به اين نكته پی برده
بوده است كه در علی ، چيزی بالاتر از شجاعت وجود دارد .
در آن داستان معروف وقتی علی عليهالسلام دشمنش را به زمين زد و خواست
او را بكشد ، آن مرد آب دهان خود را به صورت علی ( ع ) انداخت
و علی ( ع ) در آن لحظه او را نكشت و برخاست و قدم زد و بعد كه آمد سر
او را ببرد آن مرد سؤال كرد : چرا اول مرا نكشتی ؟ گفت چون من تحت
تأثير غضب خودم قرار گرفتم و نمیخواستم دستم حركت بكند در حالی كه خشم
خودم هم تأثير داشته باشد ، بلكه میخواستم تو را در راه رضای خدا و
هدفهای كلی خلقت كشته باشم . مولوی اين داستان را خيلی عالی به نظم
درآورده است . اين نظم دو بيت دارد كه به نظر من بهتر از اين در مدح
علی ( ع ) گفته نشده است ، میگويد :
تو ترازوی احدخو بودهای
بل زبانه هر ترازو بودهای
در شجاعت شير ربانيستی
در مروت خود كه داند كيستی
در بيت دومش كه مورد نظر من است میگويد :
در شجاعت ، تو اسدالله هستی اما در مروت و مردانگی كه ما فوق شجاعت
است ، هيچكس نمیتواند تو را توصيف بكند ، تو مافوق توصيف هستی . اين
مرد مصری هم به اينجا رسيده است كه به عقيده او كليد شخصيت علی ( ع )
مروت است ، مروئت است ، فروسيت است .
ادعای اينكه كسی بگويد من كليد شخصيت كسی مانند علی ( ع ) يا
حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) را بدست آوردهام ، انصافا ادعای گزافی است ،
و من جرأت نمیكنم چنين سخنی بگويم ، اما اين قدر میتوانم ادعا بكنم كه
در حدودی كه من حسين ( ع ) را شناخته و تاريخچه زندگی او را خواندهام و
سخنان او را كه متاسفأنه بسياركم به دست ما رسيده است ( 1 ) به دست
آوردهام ، و در حدودی كه تاريخ عاشورا را كه خوشبختانه اين تاريخ مضبوط
است مطالعه كرده و خطابهها و نصايح و شعارهای حسين ( ع ) را بدست
آوردهام ، میتوانم اين طور بگويم كه از نظر من كليد شخصيت حسين حماسه
است ، شور است ، عظمت است ، صلابت است ، شدت است ، ايستادگی است،
حقپرستی است .
سخنانی كه از حسين بن علی عليهماالسلام نقل شده نادر است ، ولی همان
مقداری كه هست ، از همين روح حكايت میكند . از حسينبنعلی ( عليهماالسلام
) پرسيدند ، شما سخنی را كه با گوش خودت از پيغمبر ( ص ) شنيده باشی
برای ما نقل بكن . ببينيد انتخاب حسين ( ع ) از سخنان پيغمبر ( ص )
چگونه است ، از همين جا شما میتوانيد مقدار شخصيت او را بدست آوريد .
حسين عليهالسلام گفت آنچه كه من از پيغمبر ( ص ) شنيدهام اين است :
« ان الله تعالی يحب معالی الامور و اشرافها و يكره سفسافها » (1) ، خدا
كارهای بزرگ و مرتفع را دوست میدارد ، از چيزهای پست بدش میآيد .
رفعت و عظمت را ببينيد كه وقتی میخواهد سخنی از پيغمبر ( ص ) نقل كند
، اين چنين سخنی را انتخاب میكند . در واقع دارد خودش را نشان میدهد .
از حسين عليهالسلام اشعاری هم بدست ما رسيده است كه باز همين روح در آن
متجلی است :
سبقت العالمين الی المعانی
بحسن خليقة و علو همه
ولاح بحكمتی نورالهدی فی
ليال فی الضلالة مدلهمه
يريد الجاحدون ليطفؤن
و يابی الله الا ان يتمه
( 1 )
سخنان بسيار محدودی كه از حسين عليهالسلام به ما رسيده همين طور است .
اينها مربوط به حادثه عاشورا هم نيست ، مربوط به قبل از آن است و ربطی
به آنجا ندارد . سخن ديگر از او اين است : « موت فی عز خير من حياش فی
ذل » مردن با عزت و شرافت از زندگی با ذلت بهتر است . جمله ديگری كه
باز از او نقل كردهاند اين است : « ان جميع ما طلعت عليه الشمس فی
مشارق الارض و مغاربها ، بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولی من اولياء
الله و اهل المعرفة بحق الله كفيئی الظلال » ( 2 ) ضمنا شما از اينجا
بفهميد يك مردی كه حماسه الهی است فرقش با ديگران چيست ؟ میگويد جميع
آنچه خورشيد بر آن طلوع میكند ، تمام دنيا و مافيها ، دريای آن و خشكی آن
، كوه و دشت آن در نزد كسی كه با خدای خودش آشنائی دارد و عظمت الهی
را درك كرده است و در پيشگاه الهی سر سپرده است ، مثل يك سايه است .
بعد اينطور ادامه میدهد : « الا حر يدع هذه اللماظة لاهلها » ( 3 ) آيا يك
آزادمرد پيدا نمیشود كه به دنيا و مافيهای آن بیاعتناء باشد ؟ دنيا و
مافيها برای انسانی كه بخواهد خود را برده و بنده آن بكند ، به آن طمع
داشته باشد و آن را هدف كار خودش قرار بدهد ، مثل لماظه است میدانيد
لماظه چيست ؟ آدم وقتی غذا میخورد ، لای دندانهايش
يك چيزهايی ، مثلا يك تكه گوشتی باقی میماند كه با خلال آن را درمیآورد ،
همان را لماظه میگويند . يزيد و ملك يزيد و دنيا و مافيهايش در منطق
حسين عليه السلام لماظه هستند . بعد میگويد ، ايهاالناس در دنيا بجز خدا
چيزی پيدا نمیشود كه اين ارزش را داشته باشد كه شما جان و نفس خودتان
را به آن بفروشيد ، خودتان را نفروشيد ، آزاد مرد باشيد ، خودفروش
نباشيد .
جملهای ديگر : « الناس عبيدالدنيا » مردم را به حالت بردگی و
بندگيشان اين طور تحقير میكند كه عيب مردم اين است كه بندهدنيا هستند ،
بردهصفت هستند ، بنده مطامع خودشان هستند . روی همين جهت ، دين كه جوهر
آزادی است و انسان را از غير خدا آزاد و بنده حقيقت میكند ، در عمق
روحشان اثر نگذاشته است « و الدين لعق علی السنتهم يحوطونه ما درت
معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون » ( 1 ) .
ابوذر غفاری را عثمان تبعيد میكند و اعلام میكند كه احدی حق ندارد اين
مرد را كه از نظر حكومت مجرم است مشايعت كند . ولی علی ( ع ) اعتنا به
اين فرمان خليفه نمیكند كند و خودش و حسن و حسين ( عليهماالسلام ) او را
مشايعت میكنند . هر كدام از آنها جملههائی دارند ، حسينبنعلی (
عليهماالسلام ) هم جملهای دارد كه مبين پرتو روحش است . ابوذر شيعه علی
( ع ) است و در سنين عمری مانند سنين علی ( ع ) ، و شايد هم از علی ( ع
) بزرگتر باشد لذا
حسين عليهالسلام او را عمو خطاب میكند و میگويد عمو جان ! نصيحت من به
تو اين است : « اسأل الله الصبر و النصر ، و استعذ به من الجشع و الجزع»
( 1 ) عموجان ! از خدا مقاومت و ياری بخواه و از اينكه حرص بر تو
غالب بشود كه بدبخت میشوی بر خدا پناه ببر ، از جزع بترس . عمو جان !
توصيه من به تو اين است كه مبادا در مقابل فشارها و ظلمها اظهار جزع و
ناتوانی بكنی . اين چه روحيهای است كه در تمام سخنانش اين روح كه ما از
آن غافل هستيم متجلی است . آن سخن اولش ، كه گفت : « خط الموت علی
ولد آدم مخط القلادش علی جيد الفتاش و ما اولهنی الی اسلافی اشتياق يعقوب
الی يوسف » ( 2 ) . در بين راه كه به كربلا میروند ، بعضيها با او صحبت
میكنند كه نرو خطر دارد ، و حسين عليهالسلام در جواب ، اين شعرها را
میخواند :
سامضی و ما بالموت عار علی الفتی
اذا مانوی حقا و جاهد مسلما
و واسی الرجال الصالحين بنفسه
و فارق مثبورا و خالف مجرما
اقدم نفسی لا اريد بقائها
لتلقی خميسا فی الهياج عرمرما
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم
كفی بك ذلا ان تعيش و ترغما (1)
به من میگوئيد نرو ، ولی خواهم رفت . میگوئيد كشته میشوم ، مگر مردن
برای يكجوانمرد ننگ است ؟ مردن آن وقت ننگ است كه هدف انسان پست
باشد و بخواهد برای آقائی و رياست كشته بشود كه میگويند به هدفش نرسيد
. اما برای آن كسی كه برای اعلای كلمه حق و در راه حق كشته میشود كه ننگ
نيست . چرا كه در راهی قدم برمیدارد كه صالحين و شايستگان بندگان خدا
قدم برداشتهاند .
پس چون در راهی قدم بر میدارد كه با يك آدم هلاك شده بدبخت و
گناهكار مثل يزيد مخالفت میكند بگذار كشته بشود . شما میگوئيد كشته
میشوم ، يكی از اين دو بيشتر نيست : يا زنده میمانم يا كشته میشوم .
« فان عشت لم اندم » اگر زنده ماندم ، كسی نمیگويد تو چرا زنده ماندی .
« و ان مت لم الم» و اگر در اين راه كشته بشوم ، احدی در دنيا مرا ملامت
نخواهد كرد اگر بداند كه من در چه راهی رفتم ،
كفی بك ذلا ان تعيش و ترغما
، برای بدبختی و ذلت تو كافی است كه زندگی بكنی اما دماغت را به خاك
بمالند . باز میبينيد كه حماسه
است . در بين راه نيز خطابه میخواند و میفرمايد : « الا ترون ان الحق لا
يعمل به و ان الباطل لا يتناهی عنه » ( 1 ) ، بعد در آخرش میفرمايد :
« انی لا اری الموت الا سعادش و لا الحيوش مع الظالمين الا برما » ( 2 ) من
مردن را برای خودم سعادت ، و زندگی با ستمگران را موجب ملامت میبينم .
اگر بخواهم همه سخنان او را بيان كنم طولانی میشود . میپردازم به شب
عاشورا و به نكتهای اشاره میكنم كه معمولا به اين نكات كمتر توجه میكنيم
.
هر كس ديگری ، هر شخصيت تاريخی ، در شرايطی قرار بگيرد كه حسينبنعلی
عليهما السلام در شب عاشورا قرار گرفت ، يعنی در شرايطی كه تمام راههای
قوت و غلبه ظاهری بر دشمن بر او بسته باشد ، و قطعا بداند كه خود و
اصحابش بدست دشمن كشته میشوند ، در چنين شرايطی زبان به شكايت باز
میكند و اين را تاريخ گواهی میدهد . جملاتی میگويند نظير : تف بر اين
روزگار ، افسوس كه طبيعت با من مساعدت نكرد . میگويند وقتی ناپلئون در
مسكو دچار آن حادثه شد ، گفت : افسوس كه طبيعت چند ساعت با من
مخالفت كرد . ديگری دستش را بهم میزند و میگويد : روی تو ای روزگار
سياه باد كه ما را به اين شكل در آوردی
اما حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) اصحابش را جمع میكند چنانكه گوئی روحش
از هر شخص موفقی بيشتر موج میزند ، و میفرمايد : « اثنی علی الله احسن
الثناء و احمده علی السراء و الضراء ، اللهم انی احمدك علی ان اكرمتنا
بالنبوش ، و علمتنا القرآن ، و فقهتنا فی الدين » ( 1 ) مثل اينكه تمام
محيط برايش مساعد است و واقعا هم مساعد بود ، آن شرايط برای كسی
نامساعد است كه هدفش حكومت دنيوی باشد . برای كسی كه حتی حكومت و همه
چيز را در راه حق و حقيقت میخواهد ، و میبيند در راه خودش قدم برداشته
، محيط مساعد است . او جز سپاس و شكر چيز ديگری نمیبيند .
از شعارهای روز عاشورای حسين عليهالسلام يكی اينست :
الموت اولی من ركوب العار
و العار اولی من دخول النار (2)
تا آخرين لحظهها عملش ، حركاتش ، سكناتش ، سخنانش ، تمام حقخواهی ،
حق پرستی و موجی از حماسه است . شب تاسوعا كه برای آخرين بار به او
عرضه میدارند يا كشته شدن يا تسليم ! اظهار میدارد ، « و الله لا اعطيكم
بيدی اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد » ( 3 ) .
به خدا قسم كه من هرگز نه دست ذلت به شما میدهم و نه مثل
بردگان فرار میكنم . مردانه مقاومت میكنم تا كشته بشوم . آن ساعتهای آخر
، اباعبدالله ( ع ) باز همان است . باور نكنيد كه اباعبدالله اين جمله
را گفته باشد : « اسقونی شربة من الماء فقد نشطت كبدی » . من كه اين
جمله را در جائی نديدهام ، حسين ( ع ) اهل اينجور درخواستها نبود ، بلكه
او در مقابل لشكر دشمن میايستد و فرياد میكند : « الا و ان الدعی ابن
الدعی قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة يابی الله
ذالك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و ظهرت » ( 1 )
مردم كوفه ! آن ناكس پسر ناكس ، آن زنازاده پسر زنازاده ، امير شما ،
فرمانده كل شما ، آن كسی كه شما به فرمان او آمدهايد به من گفته است كه
از اين دو كار يكی را انتخاب كن يا شمشير ، يا تن به ذلت دادن ، آيا من
تن به ذلت بدهم ؟ هيهات كه ما زير بار ذلت برويم ! ما تن خودمان را در
جلوی شمشيرها قرار میدهيم ولی روح خودمان را در جلوی شمشير ذلت هرگز
فرود نمیآوريم . خدای من كه در راه رضای او قدم بر میدارم راضی نيست و
میگويد نكن ، پيغمبر ( ص ) كه وابسته به مكتب او هستم ، میگويد نكن ،
آن دامنهايی كه من در آنها بزرگ شدهام ، دامن علی ( ع ) كه روی زانوی او
نشستهام به من میگويد تن به ذلت نده .
اين يك حماسه است اما نه يك حماسه شخصی يا قومی . در
آن منيت نيست ، در آن خود پرستی نيست ، خدا پرستی است. در روز عاشورا
حسين عليهالسلام حد آخر مقاومت را هم میكند ، ديگر وقتی است كه به كلی
توانايی از بدنش سلب شده است . يكی از تيراندازان ستمكار تير زهرآلودی
را به كمان میكند و بسوی اباعبدالله ( ع ) میاندازد كه در سينه
اباعبدالله ( ع ) مینشيند و آقا ديگر بیاختيار روی زمين میافتد . چه
میگويد ؟ آيا در اين لحظه تن به ذلت میدهد ؟ آيا خواهش و تمنا میكند ؟
نه ، بلكه بعد از گذشت اين دوره جنگيدن رويش را بسوی همان قبلهای كه از
آن هرگز منحرف نشده است میكند و میفرمايد : « رضا بقضائك و تسليما
لامرك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين » ( 1 ) اين است حماسه الهی
، اين است حماسه انسانی .
و لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم و صلی الله علی محمد و آله
الطاهرين