گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
حماسه حسینی
جلد اول
جلسه دوم : نهضت حسينی ، حماسه‏ای مقدس


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوش و السلام علی‏
عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد
صلی الله عليه و آله وسلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ
بالله من الشيطان الرجيم : « يا قوم ان كان كبر عليكم مقامی و تذكيری‏
عليكم بايات الله فعلی الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن‏
امركم غمة ثم اقضوا الی و لا تنظرون »( 1 )
گفتيم يك سخن يا منظومه ، يا شعر يا نثرحماسی آن است كه در روح‏
انسانی جولان و هيجانی در جهت سلحشوری و مقاومت و ايستادگی و دفاع از
عقيده ايجاد كند . و يك شخصيت حماسی ، آن كسی است كه در روحش اين موج‏
وجود دارد ، يك روحيه متموجی از عظمت ، غيرت ، حميت ، شجاعت ،
حس‏دفاع از حقوق و حس
عدالتخواهی دارد . و باز عرض كرديم كه تاريخچه عاشورا ، تاريخچه‏ای است‏
كه دو صفحه دارد ، يك صفحه آن صفحه‏ای است سياه و تاريك ، نمايشی است‏
كه از جنايت بشريت ، جنايت بسيار بسيار عظيمی ، يك داستان جنايی و
يك ظلم بی‏حدوحساب است . و بنابراين ، داستان جنائی ما قهرمانانی دارد
كه قهرمانان جنايتند . پسر معاويه ، پسر زياد ، پسر سعد و يك عده افراد
ديگر ، قهرمان اين داستان جنايی هستند . اما تمام اين داستان جنايت‏
نيست . يعنی داستان ما يك صفحه ندارد ، دو صفحه دارد . تنها اين نيست‏
كه يك عده جنايتكار بر يك عده مردم پاك و بيگناه جنايت وارد كردند .
بله ، داستانهائی هست كه فقط و فقط جنايی است ، يك صفحه بيشتر ندارد و
آن هم مملو از جنايت است .
مثلا داستان پسران مسلم‏بن‏عقيل فقط يك داستان جنايی است و بس كه دو تا
طفل نابالغ بيگناه پدر كشته غريب در يك شهر ، بدست يك آدم جانی‏
می‏افتند و او به طمع اينكه به پولی برسد به شكل فجيعی آنها را به قتل‏
می‏رساند . وقتی ما اين تاريخچه را مطالعه می‏كنيم ، از يك طرف جنايت‏
می‏بينيم و از طرف ديگر ، دو تا طفل معصوم نابالغ غريب كه جنايت بر
آنها وارد شده است كه اينها ، حرفی هم نداشته‏اند و نمی‏توانسته‏اند حرفی‏
داشته باشند ، چرا كه بچه‏هايی در سنين ده ساله و دوازده ساله يا كمتر
بوده‏اند . اين فقط يك داستان جنايی است و از نظر آن دو طفل ، رثاء است‏
، مصيبت است ، مظلوميت است . اما داستان كربلا اين‏طور نيست ، يك‏
داستان دو صفحه‏ای است كه از نظر

آن صفحه ديگر بيشتر قابل مطالعه است . از نظر آن صفحه ، جنبه مثبت دارد
، صورت فعالی دارد ، نمايشگاهی است از عظمت و علو بشريت ، از رفعت‏
بشريت ، نمايشگاه معالی و مكارم انسانيت است ، سراسر حماسه است ،
عظمت و شجاعت و حق خواهی و حق‏پرستی در آن موج می‏زند . از اين‏نظر ، ديگر
قهرمان داستان ما پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد و ديگران نيستند .
ازاين نظر قهرمان داستان ، پسران علی ( ع ) هستند ، حسين‏بن‏علی (
عليهماالسلام ) است ، عباس‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) است ، دختر علی ( ع )
زينب است ، يك عده از مردان فداكار درجه اولی هستند كه خود حسين ( ع )
كه حاضر نيست يك كلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد ، آنها را ستايش‏
می‏كند .
امام‏حسين ( ع ) در شب عاشورا اصحاب خودش را ستايش كرد . نگفت يك‏
عده مردم بيگناه و بيچاره فردا كشته می‏شويد و به عمر شما خاتمه داده‏
می‏شود ، بلكه آنها را ستايش كرد و فرمود :
« فانی لا اعلم اصحابا اوفی و لا خيرا من اصحابی » ( 1 ) ، من يارانی در
جهان بهتر از ياران خودم سراغ ندارم ، يعنی من شما را بر ياران بدر كه‏
ياران پيغمبر ( ص ) بودند ، ترجيح می‏دهم ، بر ياران پدرم علی ( ع )
ترجيح می‏دهم ، بر يارانی كه قرآن كريم برای انبياء ذكر می‏كند
« و كاين من نبی قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اصابهم فی

« سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين »( 1 ) ،
ترجيح می‏دهم . يعنی اعتراف می‏كنم كه همه شما قهرمان هستيد . سخنش اين‏
طور آغاز می‏شود : " مرحبا ، مرحبا به گروه قهرمانان " . بنابراين حالا
كه فهميديم اين داستان دو صفحه دارد ، می‏خواهيم صفحه دوم آن را هم مورد
مطالعه قرار دهيم و اعتراف بكنيم كه ما در گذشته اين اشتباه را مرتكب‏
شده‏ايم كه اين داستان را فقط از يك طرف آن مطالعه كرده‏ايم و غالبا آن‏
طرف ديگر داستان را مسكوت‏عنه گذاشته‏ايم . يعنی ما نمايشگر قهرمانيهای‏
جنايتكارانه پسر معاويه و پسرزياد و پسرسعد بوده و هستيم .
من برای اين دسته‏ها حقيقتا احترام قائل هستم ، چون ابراز احساسات است‏
، احساساتی صددرصد طبيعی ، ناشی از عقيده و ايمان . آنهائی كه می‏دانند
اگر در يك ملت احساسات طبيعی ناشی از عقيده و ايمان درباره قهرمانان‏
بزرگ آن ملت وجود داشته باشد ، چقدر ارزش دارد ، می‏دانند كه من چه‏
می‏گويم . نبايد اينها را نسخ كرد ، نبايد با اينها مبارزه كرد ، بايد
اينها را اصلاح كرد . بايد اين احساسات بسياربسيار عظيم را كه فقط ناشی‏
از قدرت عقيده و ايمان است ، اصلاح كرد . آيا اگر شما ميلياردها دلار خرج‏
كنيد می‏توانيد يك چنين

احساساتی در ملت بوجود بياوريد ؟ !
اينكه آن بابا از جيب خودش پول خرج می‏كند ، خودش را بيكار می‏كند ،
زنجير برمی‏دارد پشت خودش را سياه می‏كند و اشك او هم متصل جاری است ،
ارزش دارد و نبايد با آن مبارزه كرد و گفت اين كارها وحشيگری است .
ابراز احساسات برای قهرمانان بزرگ‏تاريخ وحشيگری نيست . فقط اشتباه او
در اين است كه وقتی می‏خواهد ابراز احساسات بكند ، به شكلی ابراز
احساسات می‏كند كه نمايشگر قهرمانی جنايتكارانه جنايتكاران و نمايشگر
مظلوميت آن كسی است كه به او عشق می‏ورزد و علاقه دارد . او نمی‏داند حالا
كه می‏خواهد نمايشگری بكند ، بايد طوری نمايشگری بكند كه نمايشگر
حماسه‏حسينی باشد ، نمايشگر آن جنبه نورانی و روشن تاريخ عاشورا باشد ،
نمايشگر روح حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) باشد . خوشبختانه كم‏وبيش اين‏
بيداری پيدا شده است و گاهی انسان به چشم می‏بيند كه بعضی از دستجات‏
توجه كرده‏اند كه چه بايد بكنند و چه می‏كنند .
مرد بزرگ ، روحش صاحب حماسه است ، خواه برای خودش كار كرده باشد ،
يا برای يك ملت و يا برای بشريت و انسانيت كار كرده باشد ، و يا حتی‏
بالاتر از انسانيت فكر كند و خودش را خدمتگزار هدفهای كلی خلقت بداند ،
كه اسم آن را رضای خدا می‏گذارد ، بدين معنی كه خداوند اين خلقت را
آفريده و برای آن يك مسير و هدف كلی قرار داده است ، اين راه ، راه‏
رضای خدا است

مرد بزرگ كسی است كه در روحش حماسه وجود داشته باشد ، غير از اين‏
نمی‏تواند باشد . نادرشاه‏افشار اگر يك حماسه در روحش وجود نمی‏داشت ،
نمی‏توانست افاغنه را از ايران بيرون كند و نمی‏توانست هندوستان را فتح‏
بكند ، اين خودش يك حماسه است . اما اينكه بعد كارش به يك ماليخوليا
كشيد و خودش دشمن جان ملت خودش شد ، مطلب ديگری است .
اسكندر ، خواه‏ناخواه در روحش يك حماسه ، يك موج وجود داشته است ،
شاه اسماعيل همين‏طور ، ناپلئون همين‏طور . اسكندر ، نادرشاه و شاه‏اسماعيل‏
، همه اينها يك اراده بزرگ هستند ، يك همت بزرگ هستند ، يك حماسه‏
بزرگ هستند ولی حماسه مقدس نيستند . برای اينكه هر يك از اينها
می‏خواهد شخصيت خودش را توسعه بدهد ، می‏خواهد همه چيز را در خودش هضم‏
كند ، می‏خواهد ملتها و مملكتهای ديگر را در مملكت خويش هضم كند ، و لذا
از نظر يك ملت ، يك قهرمان ملی است ، ولی از نظر ملت ديگر جنايتكار
است . اسكندر برای يونانيان يك قهرمان است و برای ايرانيان يك‏
جنايتكار . برای يونانی يك قهرمان است چون به يونان عظمت داد ، چون‏
قدرتهای ديگر ، ثروتهای ديگر ، عظمتهای ديگر را خرد كرد و پرچم يونان را
در مملكتهای ديگر به اهتزاز در آورد ، اما از نظر قوم مغلوب ، او
نمی‏تواند يك قهرمان باشد . ناپلئون برای فرانسويها قهرمان است ، اما
آيا برای روسيه يا برای انگلستان هم قهرمان است ؟ البته نه . آنها حماسه‏
هستند ، ولی يك حماسه فردی از نوع خودخواهی . يك
حماسه بزرگ است يعنی يك خود خواهی بزرگ است ، يك خود پرستی بزرگ‏
است، يك جاه طلبی بزرگ است (در مقابل جاه طلبيهای كوچك، جاه طلبيهای‏
بزرگ هم در دنيا پيدا می‏شود) . اما اين حماسه‏ها ، حماسه‏های مقدس شمرده‏
نمی‏شوند .
حماسه مقدس مشخصات ديگری دارد كه عرض می‏كنم ، مشخصاتی كه به موجب‏
آنها ديگر ناپلئون و اسكندر نمی‏توانند حماسه مقدس باشند . حماسه مقدس‏
آن كسی است كه روحش برای خود موج نمی‏زند . برای نژاد خود موج نمی‏زند ،
برای ملت خود موج نمی‏زند ، برای قاره يا مملكت خود موج نمی‏زند ، او
اساسا چيزی را كه نمی‏بيند شخص خود است ، او فقط حق‏وحقيقت را می‏بيند و
اگر خيلی كوچكش بكنيم بايد بگوئيم بشريت را می‏بيند . اين آيه قرآن يك‏
آيه حماسی است :
« قل يا اهل الكتاب تعالوا الی كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا
الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله »( 1 )
. ای اهل كتاب ، ای كسانی كه ادعای مذهب داريد ! بيائيد با همديگر يك‏
سخن داشته باشيم ، بيائيد خودمان را فراموش كنيم و فقط عقيده را ببينيم‏
، بيائيد در راه يك عقيده خود را فراموش كنيم ، بيائيد يك سخن را ايده‏
خودمان قرار بدهيم ، « الا نعبد الا الله »جز خدا هيچ
موجودی را قابل پرستش ندانيم : « و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون‏
الله غ، بيائيد استثمار را ملغی كنيم ، استعباد را ملغی كنيم ، بشر پرستی‏
را ملغی كنيم ، عدل و مساوات را در ميان بشريت بياوريم . نگفت قوم من‏
، قوم تو ، با هم همدست شويم و پدر يك قوم ديگر را در بياوريم ، اين‏
حرفها نيست . پس يك جهت كه اين حماسه مقدس می‏شود اين است كه هدفش‏
مقدس و پاك و منزه است ، مثل خورشيد عالمتاب است كه بر همه مردم و
بر همه جهانيان می‏تابد .
دومين جهت تقدس اينگونه قيامها و نهضتها اين است كه در شرايط خاصی‏
كه هيچكس گمان [ وقوع آن را ] نمی‏برد قرار گرفته‏اند ، يعنی يك مرتبه در
يك فضای بسيار بسيار تاريك و ظلمانی يك شعله حركت می‏كند ، شعله‏ای در
يك ظلمت مطلق . فرياد عدالتی است در يك استبداد و ستم مطلق ، جنبشی‏
است در يك سكون ، در حالی كه همه ساكن و مرعوبند ، كلام و سخنی است در
يك خاموشی مرگبار .
به عنوان مثال نمرودی پيدا می‏شود كه يك مرد باقی نمی‏گذارد . و در همين‏
زمان نهضت مقدس ابراهيم صورت می‏گيرد . « ان ابراهيم كان امة قانتا
(1) ، و يا فرعونی پيدا می‏شود و همان‏طوری كه قرآن می‏فرمايد : « ان فرعون‏
علا فی الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبح ابنائهم و يستحيی‏
نسائهم »( 1 ) ، و در همين عصر موسی ای
پيدا می‏شود . و يا در عصر بعثت خاتم‏الانبياء ( ص ) كه تمام دنيا در
ظلمت و خاموشی و هرج و مرج و فساد فرو رفته است ، ناگهان فرياد « قولوا
لا اله الا الله تفلحوا » بلند می‏شود .
دولت اموی است ، تمام نيروها را به نفع خودش تجهيز كرده است ، حتی‏
نيروی مذهب را . باين ترتيب كه محدثين از خدابی‏خبر را استخدام كرده و
به آنها پول می‏دهد تا به نفع او حديث جعل كنند . می‏گويند يك عالم اموی‏
گفته است : ان الحسين قتل بسيف جده ( 1 ) ، حسين ( ع ) با شمشير جدش‏
كشته شد ، و منظور او اين بوده است كه حسين ( ع ) به حكم دين جدش كشته‏
شد . ولی من می‏گويم اين حرفها به معنی ديگری درست است و آن اينكه‏
بنی‏اميه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف بكنند
كه يك عده مردم از خدابی‏خبر به عنوان جهاد و خدمت به اسلام به جنگ حسين‏
( ع ) بيايند . و كل يتقربون الی‏الله بدمه ( 2 ) ، بعد از شهادت‏
اباعبدالله ( ع ) به شكرانه اين عمل چندين مسجد ساخته شد . ببينيد ظلمت‏
و تاريكی چقدر بوده است !
آن وقت شعله‏ای مانند شعله‏حسينی در يك چنين شرايطی پيدا می‏شود .
شرايطی كه نوشته‏اند اگر يك نفر می‏خواست يك جمله درباره علی عليه‏السلام‏
روايت بكند ، مثلا بگويد من از پيغمبر ( ص ) چنين چيزی را درباره علی (
ع ) شنيدم ، يا می‏خواهم فلان قضيه يا فلان خطبه رااز علی ( ع ) نقل بكنم
می‏رفتند در صندوقخانه‏ها ، درها را از پشت می‏بستند ، بعد كسی كه می‏خواست‏
جمله را نقل كند ، طرف را قسمهای مؤكد می‏داد كه من به اين شرط برای تو
نقل می‏كنم كه آن را برای احدی نقل نكنی ، مگر برای كسی كه به اندازه‏
خودت قابل اعتماد باشد ، و تو هم او را به همين اندازه قسم بدهی كه برای‏
شخص غير قابل اعتماد نقل نكند .
سومين جهت تقدس نهضت حسينی اين است كه در آن يك رشد و بينش‏
نيرومند وجود دارد . يعنی اين قيام و حماسه از آن جهت مقدس است كه‏
قيام كننده چيزی را می‏بيند كه ديگران نمی‏بينند ، همان مثل معروف ، آنچه‏
را كه ديگران در آينه نمی‏بينند او در خشت خام می‏بيند . اثر كار خودش را
می‏بيند ، منطقی دارد مافوق منطق افراد عادی ، مافوق منطق عقلائی كه در
اجتماع هستند . ابن‏عباس ، ابن‏حنفيه ، ابن‏عمر و عده زيادی در كمال خلوص‏
نيت ، حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) را از رفتن به كربلا نهی می‏كردند ، آنها
روی منطق خودشان حق داشتند ، ولی حسين ( ع ) چيزی را می‏ديد كه آنها
نمی‏ديدند . نه آنها به اندازه حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) خطر را احساس‏
می‏كردند و نه می‏توانستند بفهمند كه چنين قيامی در آينده چه آثار بزرگی‏
دارد . اما او بطور واضح می‏ديد . چندين بار گفت : به خدا قسم اينها مرا
خواهند كشت ، و به خدا قسم كه با كشته شدن من ، اوضاع اينها زيرورو
خواهد شد . اين بينش قوی اوست .
حسين‏بن‏علی عليهماالسلام يك روح بزرگ و يك روح مقدس است . اساسا روح‏
كه بزرگ شد ، تن به زحمت می‏افتد ، و روح كه كوچك شد ، تن آسايش پيدا
می‏كند . اين خود يك حسابی است . اين عباسها
بيايند نهی بكنند ، مگر روح حسين ( ع ) اجازه می‏دهد . متنبی شاعر معروف‏
عرب شعر خوبی دارد ، می‏گويد :

و اذا كانت النفوس كبارا
تعبت فی مرادها الاجسام
( 1 )
می‏گويد وقتی كه روح بزرگ شد ، جسم و تن چاره‏ای ندارد جز آنكه به دنبال‏
روح بيايد ، به زحمت بيفتد و ناراحت شود . اما روح كوچك به دنبال‏
خواهشهای تن می‏رود ، هر چه را كه تن فرمان بدهد اطاعت می‏كند . روح كوچك‏
بدنبال لقمه برای بدن می‏رود ، اگر چه از راه دريوزگی و تملق و چاپلوسی‏
باشد . روح كوچك دنبال پست و مقام می‏رود ولو با گروگذاشتن ناموس باشد
، روح‏كوچك تن به هر ذلت و بدبختی می‏دهد برای اينكه می‏خواهد در خانه‏اش‏
فرش يا مبل داشته باشد ، آسايش داشته باشد ، خواب راحت داشته باشد .
اما روح بزرگ به تن نان‏جو می‏خوراند ، بعد هم بلندش می‏كند و می‏گويد
شب‏زنده‏داری كن . روح بزرگ وقتی كه كوچكترين كوتاهی در وظيفه خودش‏
می‏بيند ، به تن می‏گويد اين سر را توی اين تنور ببر تا حرارت آن را
احساس كنی و ديگر در كار يتيمان و بيوه‏زنان كوتاهی نكنی ( 2 ) .
روح بزرگ آرزو می‏كند كه در راه هدفهای الهی و هدفهای بزرگ خودش كشته‏
شود . فرقش شكافته می‏شود ، خدا را شكر می‏كند
روح وقتی كه بزرگ شد ، خواه‏ناخواه بايد در روز عاشورا سيصد زخم به بدنش‏
وارد شود . آن تنی كه در زير سم اسبها لگدمال می‏شود ، جريمه يك روحيه‏
بزرگ را می‏دهد ، جريمه يك حماسه را می‏دهد ، جريمه حق‏پرستی را می‏دهد ،
جريمه روح شهيد را می‏دهد .

و اذا كانت النفوس كبارا
تعبت فی مرادها الاجسام
وقتی كه روح بزرگ شد به تن می‏گويد من می‏خواهم به اين خون ارزش بدهم .
شهيد به چه كسی می‏گويند ؟ روزی چقدر آدم كشته می‏شوند ، مثلا هواپيما سقوط
می‏كند و عده‏ای كشته می‏شوند ، چرا به آنها شهيد نمی‏گويند ؟ چرا دور كلمه‏
شهيد را هاله‏ای از قدس گرفته است ؟ چون شهيد كسی است كه يك روح بزرگ‏
دارد ، روحی كه هدف مقدس دارد ، كسی است كه در راه عقيده كشته شده‏
است ، كسی است كه برای خودش كار نكرده است ، كسی است كه در راه حق و
حقيقت و فضيلت قدم برداشته است . شهيد به خون خودش ارزش می‏دهد ،
همان طور كه مثلا يك نفر به ثروت خودش ارزش می‏دهد و به جای آنكه‏
ثروتش در بانكها ذخيره باشد ، آن را در يك راه خير مصرف می‏كند كه هر
يك ريالش با مقياس معنا بيش از صدها هزار ريال ارزش داشته باشد ،
ثروت خود را به صورت يك مؤسسه عام‏المنفعه مفيدفرهنگی ، مذهبی و اخلاقی‏
در می‏آورد و با اين عمل به آن ارزش می‏دهد . ديگری به فكر خودش ارزش‏
می‏دهد ، به خودش زحمت می‏دهد و يك كتاب مفيد و اثر علمی به وجود
می‏آورد . ديگری به ذوق فنی خودش ارزش می‏دهد و صنعتی را در اختيار بشر
قرار می‏دهد
ديگری به خون خودش ارزش می‏دهد ، در راه رفاه بشريت ، خون خودش را
فدا می‏كند . كداميك بيشتر خدمت كرده‏اند ؟ شايد خيال بكنيد علماء يا
مخترعين و مكتشفين و ثروتمندان بيشتر به بشر خدمت كرده‏اند ، خير ،
هيچكس به اندازه شهداء به بشريت خدمت نكرده است . چون آنها هستند كه‏
راه را برای ديگران باز می‏كنند و برای بشر آزادی را به هديه می‏آورند ،
آنها هستند كه برای بشر محيط عدالت به وجود می‏آورند كه دانشمندان به كار
دانش خود مشغول باشد ، مخترع با خيال راحت بكار اختراع خودش مشغول‏
باشد ، تاجر تجارت بكند ، محصل درس بخواند و هر كسی كار خودش را انجام‏
بدهد . اوست كه محيط را برای ديگران به وجود می‏آورد . مثل آنها مثل چراغ‏
و مثل برق است . اگر چراغ يا برق نباشد ما و شما چكار می‏توانيم انجام‏
دهيم ؟
قرآن كريم پيغمبر ( ص ) را تشبيه به يك چراغ می‏كند ، بايد چراغ باشد
تا ظلمتها از ميان برود و هر كسی بتواند بكار خودش مشغول باشد . چقدر
عالی گفته است اين شاعره زمان ما پروين‏اعتصامی ، خدايش بيامرزد . از
زبان شاهدی و شمعی می‏گويد : يك شاهد ، يك محبوب ، يك زيباروی مورد
توجه ، يك شب تا صبح در كنار شمعی نشست ، هنرنمائيها كرد ، گلدوزيها
كرد ، صنعتی بخرج داد ، همين كه از كارهايش فارغ شد ، رو كرد به شمع و
گفت ، نمی‏دانی من ديشب چه كارها كردم .

شاهدی گفت به شمعی كامشب
در و ديوار مزين كردم

ديشب از شوق نخفتم يكدم
دوختم جامه و بر تن كردم
كسی ندانست چه سحرآميزی
به پرند از نخ و سوزن كردم
تو بگرد هنر من نرسی
زانكه من بذل سر و تن كردم
يعنی برای سر و تن خودم هنر بذل كردم . شمع هم به او جواب داد :

شمع خنديد كه بس تيره شدم
تا زتاريكيت ايمن كردم
پی پيوند گهرهای تو بس
گهر اشك بدامن كردم
تو می‏گوئی كه من تا صبح گوهرها را بهم دوختم ، ولی اين گوهر اشك من‏
بود كه تا صبح ريخت تا تو توانستی آن گوهرها را در يك رشته بكشی و به‏
گردن خود بيندازی .

خرمن عمر من ارسوخته شد
حاصل شوق تو خرمن كردم
من آن كسی هستم كه تا صبح سوختم و تابيدم تا تو به هدف و مقصدت رسيدی‏
، بعد می‏گويد :

كارهايی كه شمردی بر من
تو نكردی ، همه را من كردم
ابن‏سينا قانون ننوشت ، محمدبن‏زكريا الحاوی ننوشت ، سعدی ذوق خودش را
در بوستان و گلستان نشان نداد ، مولوی همين‏طور ، مگر از پرتو شهداء ، از
آنهائی كه تمدن عظيم اسلامی را پايه‏گذاری كردند ، موانع را از سر راه‏
بشريت برداشتند ، از آنهائی كه مثل شعله‏هائی در يك ظلمتهائی درخشيدند و
جان خودشان را فدا كردند ، از آنهائی كه سراسر وجودشان حماسه الهی بود ،
سراسر وجودشان
حق‏خواهی و حق‏پرستی بود ، آنهائی كه پرچم توحيد را در دنيا به اهتزاز
درآوردند و مستقر كردند ، آنهائی كه منادی عدالت بودند ، منادی حريت و
آزادی بودند . ما و شما كه اينجا نشسته‏ايم مديون قطرات خون آنها هستيم ،
مديون حماسه‏های آنها هستيم . حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) سراسر وجودش‏
حماسه است .
روانشناسها خصوصا كسانی كه بيوگرافی می‏نويسند ، كوشش می‏كنند برای‏
روحيه‏ها يك كليد شخصيت پيدا كنند . می‏گويند شخصيت هر كس يك كليد
معين دارد ، اگر آن را پيدا بكنيد سراسر زندگی او را می‏توانيد توجيه‏
بكنيد . البته بدست آوردن كليد شخصيت افراد خيلی مشكل است ، خصوصا
شخصيتهای خيلی بزرگ . عباس‏محمودعقاد دانشمند متفكر مصری ، كتابی نوشته‏
بنام عبقريةالامام و در اين كتاب اظهار نظر می‏كند كه : من كليد شخصيت‏
علی را در فروسيت جستجو و پيدا كردم . علی ، مردی است كه در سراسر
زندگيش چه در ميدان جنگ ، چه در محيط خانواده ، چه در محراب عبادت ،
چه در مسند حكومت و در هر جائی ، روح مردانگی وجود دارد . فروسيت يعنی‏
مردانگی ، و مردانگی مافوق شجاعت است . او می‏گويد كليد شخصيت علی ،
مردانگی است . ملای‏رومی حدود هفتصدسال قبل از او به اين نكته پی برده‏
بوده است كه در علی ، چيزی بالاتر از شجاعت وجود دارد .
در آن داستان معروف وقتی علی عليه‏السلام دشمنش را به زمين زد و خواست‏
او را بكشد ، آن مرد آب دهان خود را به صورت علی ( ع ) انداخت‏
و علی ( ع ) در آن لحظه او را نكشت و برخاست و قدم زد و بعد كه آمد سر
او را ببرد آن مرد سؤال كرد : چرا اول مرا نكشتی ؟ گفت چون من تحت‏
تأثير غضب خودم قرار گرفتم و نمی‏خواستم دستم حركت بكند در حالی كه خشم‏
خودم هم تأثير داشته باشد ، بلكه می‏خواستم تو را در راه رضای خدا و
هدفهای كلی خلقت كشته باشم . مولوی اين داستان را خيلی عالی به نظم‏
درآورده است . اين نظم دو بيت دارد كه به نظر من بهتر از اين در مدح‏
علی ( ع ) گفته نشده است ، می‏گويد :

تو ترازوی احدخو بوده‏ای
بل زبانه هر ترازو بوده‏ای
در شجاعت شير ربانيستی
در مروت خود كه داند كيستی
در بيت دومش كه مورد نظر من است می‏گويد :
در شجاعت ، تو اسدالله هستی اما در مروت و مردانگی كه ما فوق شجاعت‏
است ، هيچكس نمی‏تواند تو را توصيف بكند ، تو مافوق توصيف هستی . اين‏
مرد مصری هم به اينجا رسيده است كه به عقيده او كليد شخصيت علی ( ع )
مروت است ، مروئت است ، فروسيت است .
ادعای اينكه كسی بگويد من كليد شخصيت كسی مانند علی ( ع ) يا
حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) را بدست آورده‏ام ، انصافا ادعای گزافی است ،
و من جرأت نمی‏كنم چنين سخنی بگويم ، اما اين قدر می‏توانم ادعا بكنم كه‏
در حدودی كه من حسين ( ع ) را شناخته و تاريخچه زندگی او را خوانده‏ام و
سخنان او را كه متاسفأنه بسياركم به دست ما رسيده است ( 1 ) به دست‏

آورده‏ام ، و در حدودی كه تاريخ عاشورا را كه خوشبختانه اين تاريخ مضبوط
است مطالعه كرده و خطابه‏ها و نصايح و شعارهای حسين ( ع ) را بدست‏
آورده‏ام ، می‏توانم اين طور بگويم كه از نظر من كليد شخصيت حسين حماسه‏
است ، شور است ، عظمت است ، صلابت است ، شدت است ، ايستادگی است،
حق‏پرستی است .
سخنانی كه از حسين بن علی عليهماالسلام نقل شده نادر است ، ولی همان‏
مقداری كه هست ، از همين روح حكايت می‏كند . از حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام‏
) پرسيدند ، شما سخنی را كه با گوش خودت از پيغمبر ( ص ) شنيده باشی‏
برای ما نقل بكن . ببينيد انتخاب حسين ( ع ) از سخنان پيغمبر ( ص )
چگونه است ، از همين جا شما می‏توانيد مقدار شخصيت او را بدست آوريد .
حسين عليه‏السلام گفت آنچه كه من از پيغمبر ( ص ) شنيده‏ام اين است :
« ان الله تعالی يحب معالی الامور و اشرافها و يكره سفسافها » (1) ، خدا
كارهای بزرگ و مرتفع را دوست می‏دارد ، از چيزهای پست بدش می‏آيد .
رفعت و عظمت را ببينيد كه وقتی می‏خواهد سخنی از پيغمبر ( ص ) نقل كند
، اين چنين سخنی را انتخاب می‏كند . در واقع دارد خودش را نشان می‏دهد .
از حسين عليه‏السلام اشعاری هم بدست ما رسيده است كه باز همين روح در آن‏
متجلی است :

سبقت العالمين الی المعانی
بحسن خليقة و علو همه

ولاح بحكمتی نورالهدی فی
ليال فی الضلالة مدلهمه
يريد الجاحدون ليطفؤن
و يابی الله الا ان يتمه
( 1 )
سخنان بسيار محدودی كه از حسين عليه‏السلام به ما رسيده همين طور است .
اينها مربوط به حادثه عاشورا هم نيست ، مربوط به قبل از آن است و ربطی‏
به آنجا ندارد . سخن ديگر از او اين است : « موت فی عز خير من حياش فی‏
ذل » مردن با عزت و شرافت از زندگی با ذلت بهتر است . جمله ديگری كه‏
باز از او نقل كرده‏اند اين است : « ان جميع ما طلعت عليه الشمس فی‏
مشارق الارض و مغاربها ، بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولی من اولياء
الله و اهل المعرفة بحق الله كفيئی الظلال » ( 2 ) ضمنا شما از اينجا
بفهميد يك مردی كه حماسه الهی است فرقش با ديگران چيست ؟ می‏گويد جميع‏
آنچه خورشيد بر آن طلوع می‏كند ، تمام دنيا و مافيها ، دريای آن و خشكی آن‏
، كوه و دشت آن در نزد كسی كه با خدای خودش آشنائی دارد و عظمت الهی‏
را درك كرده است و در پيشگاه الهی سر سپرده است ، مثل يك سايه است .
بعد اين‏طور ادامه می‏دهد : « الا حر يدع هذه اللماظة لاهلها » ( 3 ) آيا يك‏
آزادمرد پيدا نمی‏شود كه به دنيا و مافيهای آن بی‏اعتناء باشد ؟ دنيا و
مافيها برای انسانی كه بخواهد خود را برده و بنده آن بكند ، به آن طمع‏
داشته باشد و آن را هدف كار خودش قرار بدهد ، مثل لماظه است می‏دانيد
لماظه چيست ؟ آدم وقتی غذا می‏خورد ، لای دندانهايش
يك چيزهايی ، مثلا يك تكه گوشتی باقی می‏ماند كه با خلال آن را درمی‏آورد ،
همان را لماظه می‏گويند . يزيد و ملك يزيد و دنيا و مافيهايش در منطق‏
حسين عليه السلام لماظه هستند . بعد می‏گويد ، ايهاالناس در دنيا بجز خدا
چيزی پيدا نمی‏شود كه اين ارزش را داشته باشد كه شما جان و نفس خودتان‏
را به آن بفروشيد ، خودتان را نفروشيد ، آزاد مرد باشيد ، خودفروش‏
نباشيد .
جمله‏ای ديگر : « الناس عبيدالدنيا » مردم را به حالت بردگی و
بندگيشان اين طور تحقير می‏كند كه عيب مردم اين است كه بنده‏دنيا هستند ،
برده‏صفت هستند ، بنده مطامع خودشان هستند . روی همين جهت ، دين كه جوهر
آزادی است و انسان را از غير خدا آزاد و بنده حقيقت می‏كند ، در عمق‏
روحشان اثر نگذاشته است « و الدين لعق علی السنتهم يحوطونه ما درت‏
معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون » ( 1 ) .
ابوذر غفاری را عثمان تبعيد می‏كند و اعلام می‏كند كه احدی حق ندارد اين‏
مرد را كه از نظر حكومت مجرم است مشايعت كند . ولی علی ( ع ) اعتنا به‏
اين فرمان خليفه نمی‏كند كند و خودش و حسن و حسين ( عليهماالسلام ) او را
مشايعت می‏كنند . هر كدام از آنها جمله‏هائی دارند ، حسين‏بن‏علی (
عليهماالسلام ) هم جمله‏ای دارد كه مبين پرتو روحش است . ابوذر شيعه علی‏
( ع ) است و در سنين عمری مانند سنين علی ( ع ) ، و شايد هم از علی ( ع‏
) بزرگتر باشد لذا
حسين عليه‏السلام او را عمو خطاب می‏كند و می‏گويد عمو جان ! نصيحت من به‏
تو اين است : « اسأل الله الصبر و النصر ، و استعذ به من الجشع و الجزع‏»
( 1 ) عموجان ! از خدا مقاومت و ياری بخواه و از اينكه حرص بر تو
غالب بشود كه بدبخت می‏شوی بر خدا پناه ببر ، از جزع بترس . عمو جان !
توصيه من به تو اين است كه مبادا در مقابل فشارها و ظلمها اظهار جزع و
ناتوانی بكنی . اين چه روحيه‏ای است كه در تمام سخنانش اين روح كه ما از
آن غافل هستيم متجلی است . آن سخن اولش ، كه گفت : « خط الموت علی‏
ولد آدم مخط القلادش علی جيد الفتاش و ما اولهنی الی اسلافی اشتياق يعقوب‏
الی يوسف » ( 2 ) . در بين راه كه به كربلا می‏روند ، بعضيها با او صحبت‏
می‏كنند كه نرو خطر دارد ، و حسين عليه‏السلام در جواب ، اين شعرها را
می‏خواند :

سامضی و ما بالموت عار علی الفتی
اذا مانوی حقا و جاهد مسلما
و واسی الرجال الصالحين بنفسه
و فارق مثبورا و خالف مجرما
اقدم نفسی لا اريد بقائها
لتلقی خميسا فی الهياج عرمرما

فان عشت لم اندم و ان مت لم الم
كفی بك ذلا ان تعيش و ترغما (1)
به من می‏گوئيد نرو ، ولی خواهم رفت . می‏گوئيد كشته می‏شوم ، مگر مردن‏
برای يك‏جوانمرد ننگ است ؟ مردن آن وقت ننگ است كه هدف انسان پست‏
باشد و بخواهد برای آقائی و رياست كشته بشود كه می‏گويند به هدفش نرسيد
. اما برای آن كسی كه برای اعلای كلمه حق و در راه حق كشته می‏شود كه ننگ‏
نيست . چرا كه در راهی قدم برمی‏دارد كه صالحين و شايستگان بندگان خدا
قدم برداشته‏اند .
پس چون در راهی قدم بر می‏دارد كه با يك آدم هلاك شده بدبخت و
گناهكار مثل يزيد مخالفت می‏كند بگذار كشته بشود . شما می‏گوئيد كشته‏
می‏شوم ، يكی از اين دو بيشتر نيست : يا زنده می‏مانم يا كشته می‏شوم .
« فان عشت لم اندم » اگر زنده ماندم ، كسی نمی‏گويد تو چرا زنده ماندی .
« و ان مت لم الم‏» و اگر در اين راه كشته بشوم ، احدی در دنيا مرا ملامت‏
نخواهد كرد اگر بداند كه من در چه راهی رفتم ،


كفی بك ذلا ان تعيش و ترغما
، برای بدبختی و ذلت تو كافی است كه زندگی بكنی اما دماغت را به خاك‏
بمالند . باز می‏بينيد كه حماسه
است . در بين راه نيز خطابه می‏خواند و می‏فرمايد : « الا ترون ان الحق لا
يعمل به و ان الباطل لا يتناهی عنه » ( 1 ) ، بعد در آخرش می‏فرمايد :
« انی لا اری الموت الا سعادش و لا الحيوش مع الظالمين الا برما » ( 2 ) من‏
مردن را برای خودم سعادت ، و زندگی با ستمگران را موجب ملامت می‏بينم .
اگر بخواهم همه سخنان او را بيان كنم طولانی می‏شود . می‏پردازم به شب‏
عاشورا و به نكته‏ای اشاره می‏كنم كه معمولا به اين نكات كمتر توجه می‏كنيم‏
.
هر كس ديگری ، هر شخصيت تاريخی ، در شرايطی قرار بگيرد كه حسين‏بن‏علی‏
عليهما السلام در شب عاشورا قرار گرفت ، يعنی در شرايطی كه تمام راههای‏
قوت و غلبه ظاهری بر دشمن بر او بسته باشد ، و قطعا بداند كه خود و
اصحابش بدست دشمن كشته می‏شوند ، در چنين شرايطی زبان به شكايت باز
می‏كند و اين را تاريخ گواهی می‏دهد . جملاتی می‏گويند نظير : تف بر اين‏
روزگار ، افسوس كه طبيعت با من مساعدت نكرد . می‏گويند وقتی ناپلئون در
مسكو دچار آن حادثه شد ، گفت : افسوس كه طبيعت چند ساعت با من‏
مخالفت كرد . ديگری دستش را بهم می‏زند و می‏گويد : روی تو ای روزگار
سياه باد كه ما را به اين شكل در آوردی
اما حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) اصحابش را جمع می‏كند چنانكه گوئی روحش‏
از هر شخص موفقی بيشتر موج می‏زند ، و می‏فرمايد : « اثنی علی الله احسن‏
الثناء و احمده علی السراء و الضراء ، اللهم انی احمدك علی ان اكرمتنا
بالنبوش ، و علمتنا القرآن ، و فقهتنا فی الدين » ( 1 ) مثل اينكه تمام‏
محيط برايش مساعد است و واقعا هم مساعد بود ، آن شرايط برای كسی‏
نامساعد است كه هدفش حكومت دنيوی باشد . برای كسی كه حتی حكومت و همه‏
چيز را در راه حق و حقيقت می‏خواهد ، و می‏بيند در راه خودش قدم برداشته‏
، محيط مساعد است . او جز سپاس و شكر چيز ديگری نمی‏بيند .
از شعارهای روز عاشورای حسين عليه‏السلام يكی اينست :

الموت اولی من ركوب العار
و العار اولی من دخول النار (2)
تا آخرين لحظه‏ها عملش ، حركاتش ، سكناتش ، سخنانش ، تمام حق‏خواهی ،
حق پرستی و موجی از حماسه است . شب تاسوعا كه برای آخرين بار به او
عرضه می‏دارند يا كشته شدن يا تسليم ! اظهار می‏دارد ، « و الله لا اعطيكم‏
بيدی اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد » ( 3 ) .
به خدا قسم كه من هرگز نه دست ذلت به شما می‏دهم و نه مثل
بردگان فرار می‏كنم . مردانه مقاومت می‏كنم تا كشته بشوم . آن ساعتهای آخر
، اباعبدالله ( ع ) باز همان است . باور نكنيد كه اباعبدالله اين جمله‏
را گفته باشد : « اسقونی شربة من الماء فقد نشطت كبدی » . من كه اين‏
جمله را در جائی نديده‏ام ، حسين ( ع ) اهل اين‏جور درخواستها نبود ، بلكه‏
او در مقابل لشكر دشمن می‏ايستد و فرياد می‏كند : « الا و ان الدعی ابن‏
الدعی قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة يابی الله‏
ذالك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و ظهرت » ( 1 )
مردم كوفه ! آن ناكس پسر ناكس ، آن زنازاده پسر زنازاده ، امير شما ،
فرمانده كل شما ، آن كسی كه شما به فرمان او آمده‏ايد به من گفته است كه‏
از اين دو كار يكی را انتخاب كن يا شمشير ، يا تن به ذلت دادن ، آيا من‏
تن به ذلت بدهم ؟ هيهات كه ما زير بار ذلت برويم ! ما تن خودمان را در
جلوی شمشيرها قرار می‏دهيم ولی روح خودمان را در جلوی شمشير ذلت هرگز
فرود نمی‏آوريم . خدای من كه در راه رضای او قدم بر می‏دارم راضی نيست و
می‏گويد نكن ، پيغمبر ( ص ) كه وابسته به مكتب او هستم ، می‏گويد نكن ،
آن دامنهايی كه من در آنها بزرگ شده‏ام ، دامن علی ( ع ) كه روی زانوی او
نشسته‏ام به من می‏گويد تن به ذلت نده .
اين يك حماسه است اما نه يك حماسه شخصی يا قومی . در
آن منيت نيست ، در آن خود پرستی نيست ، خدا پرستی است. در روز عاشورا
حسين عليه‏السلام حد آخر مقاومت را هم می‏كند ، ديگر وقتی است كه به كلی‏
توانايی از بدنش سلب شده است . يكی از تيراندازان ستمكار تير زهرآلودی‏
را به كمان می‏كند و بسوی اباعبدالله ( ع ) می‏اندازد كه در سينه
اباعبدالله ( ع ) می‏نشيند و آقا ديگر بی‏اختيار روی زمين می‏افتد . چه‏
می‏گويد ؟ آيا در اين لحظه تن به ذلت می‏دهد ؟ آيا خواهش و تمنا می‏كند ؟
نه ، بلكه بعد از گذشت اين دوره جنگيدن رويش را بسوی همان قبله‏ای كه از
آن هرگز منحرف نشده است می‏كند و می‏فرمايد : « رضا بقضائك و تسليما
لامرك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين » ( 1 ) اين است حماسه الهی‏
، اين است حماسه انسانی .
و لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم و صلی الله علی محمد و آله‏
الطاهرين